شعر در مورد آش
شعر در مورد آش
شعر در مورد آش رشته ,شعر درباره آش رشته,شعر طنز در مورد آش رشته,شعر در مورد آش پشت پا,شعر درباره آش پشت پا,شعر در مورد آش,شعر آش دندونی,شعر برای آش دندونی,شعر مخصوص آش دندونی,شعر آش دندون,شعر های آش دندونی,شعر در مورد آش دندونی,شعر آش
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد آش برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
یک کاسه آش نذری
بردم برای خاله
یک بچه گربه دیدم
درسطل بی زباله
شعر در مورد آش رشته
لیسید اولبش را
آمد کمی جلوتر
دادم به او دو قاشق
از دست پخت مادر
شعر درباره آش رشته
خورد و میومیو کرد
رفت و دوباره آمد
با لهجه ی میو گفت
نذرت قبول باشد
شعر طنز در مورد آش رشته
کودکان ناشتا، پدر مدیون
مخور این نان و آش، خون خور خون
شعر در مورد آش پشت پا
شیر بیگانه است آش دیگران
شوربای خویش شیر مادرست
شعر درباره آش پشت پا
برگزیدی بر تمامی انبی آش
کرده سردار جمله اولیاش
شعر در مورد آش
هرگز اسباب آش نادیده
نگشاده بر آشنا دیده
شعر آش دندونی
نکند بس ز مهمل و قلماش
تا به آن دم که پخته گردد آش
شعر برای آش دندونی
بهر آش است آشنایی او
ز آتش دیگ روشنایی او
شعر مخصوص آش دندونی
ذکرشان صرف بهر سفره و آش
فکرشان صرف در وجوه معاش
شعر آش دندون
فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟
کامروز قرض دار شد از بهر آش تو
شعر های آش دندونی
هر چه در وجه آش و نان تو نیست
بفشان و بده که آن تو نیست
شعر در مورد آش دندونی
دوستی از پی تراش کنند
یار از بهر نان و آش کنند
شعر آش
قرضشان آش پنج پی خوردن
وتر و سنت قدح تهی کردن
شعر در مورد آش رشته
روز چارم چو آش دیر آمد
روستایی ز خرقه سیر آمد
شعر درباره آش رشته
درد ما را به مرغ و ماش چکار؟
عاشقان را به نان و آش چکار؟
شعر طنز در مورد آش رشته
با چنین آش و شربت و بریان
چیست آن چشم خیره گریان؟
شعر در مورد آش پشت پا
گر مریدی کجاست سفره آش؟
ور نداری درین میانه مباش
شعر درباره آش پشت پا
میفروشی، که خود بهاش خوری
میپزی دیگ او، که آش خوری
شعر در مورد آش
گر مریدی کجاست سفره آش؟
ور نداری درین میانه مباش
شعر آش دندونی
گر تو جانی، غذای جان میجوی
ورتنی، آب و آش و نان میجوی
شعر برای آش دندونی
خوردن اینجا روا نمیدارند
در بهشت آش و سفره چون آرند؟
شعر مخصوص آش دندونی
حصول کار امل نیست غیر خفت عقل
برای دیگ هوس خامی طمع آش است
شعر آش دندون
ای هوس مهمان خوان زندگی
غصه باید خوردن اینجا آش نیست
شعر های آش دندونی
ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسه آش
شعر در مورد آش دندونی
پیش از آن کم زمانه آش کند
فضل کن سیدی فرست آن آرد
شعر آش
از خوان نعمت الله اگر خورده ای طعام
چه قدر آش نزد تو باشد چه جای نان
شعر در مورد آش رشته
باطلم گوئی ز سوزی گفته ام
بهر تو آش عجایب پخته ام
شعر درباره آش رشته
گرتو مردی در فنا میباش تو
نوش کن از کاسه ام این آش تو
شعر طنز در مورد آش رشته
هم بود کباب بره هم نقل مهنا
هم بود طعام سره هم آش مزعفر
شعر در مورد آش پشت پا
گرچه شد داخل این نظم قوافی خنک
بود ناچار چو در آش مریض اسفاناج
شعر درباره آش پشت پا
زین همه زخم و چوب بند و جرس
غرض او بر آش باشد و بس
شعر در مورد آش
بانو از اسباب طبخ آش و نان
خواجه از بازار میگوید سخن
شعر آش دندونی
چون کسی که خورده باشد آش بد
می بشوراند دلش تا قی کند
شعر برای آش دندونی
چون ابیت عند ربی فاش شد
یطعم و یسقی کنایت ز آش شد
شعر مخصوص آش دندونی
نان و آش و شیر آن هر هفت بز
خورد آن بوقحط عوج ابن غز
شعر آش دندون
ضیف با همت چو ز آشی کم خورد
صاحب خوان آش بهتر آورد
شعر های آش دندونی
بسیار مگو که وقت آش است
چون گرسنگی قوم شش تاست
شعر در مورد آش دندونی
وان رغیف و آش و کاسه صدقه تبریز دان
از کمال و حرمت شهر شهنشاه شریف
شعر آش
مستان الستیم بجز باده ننوشیم
بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم
شعر در مورد آش رشته
جمال حور به از بردگان بلغاری
شراب روح به از آش های بلغوری
شعر درباره آش رشته
ز گیسو مشک بر آش فشانم
چو عودش بر سر آتش نشانم
شعر طنز در مورد آش رشته
دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آش غم گشته بریان
شعر در مورد آش پشت پا
(بیدل) این دیگ خیال از خام جوشیها پر است
شش جهت آتش زنی تا پخته گردد آش ما
شعر درباره آش پشت پا
خطاست (بیدل) زتنگدستی بفکر روزی الم پرستی
چو کاسه هر کس بخوان هستی دهن گشود است آش دارد
شعر در مورد آش
بگشاده ای چو کاسه دهان در خیال آش
مانند سفره حلقه به گوشی برای نان
شعر آش دندونی
پیش اهل دل ز زهد خشک می گویم سخن
جلوه در میدان آش اسب چوبین می دهم
شعر برای آش دندونی
کرد باید چو سگان پاس و ندید آش و طعام
برد باید چو خران بار و نخورد آب و گیاه
شعر مخصوص آش دندونی
چون شکم ز آش و نان بینبارند
سفره را از میانه بردارند
شعر آش دندون
چون شکم ز آش و نان بینبارند
سفره را از میانه بردارند
شعر های آش دندونی
نه ازو نان پزد کسی و نه آش نشود
صرف در وجوه معاش
شعر در مورد آش دندونی
بهر آش است آشنایی او
ز آتش دیگ روشنایی او
شعر آش
نکند بس ز مهمل و قلماش
تا به آن دم که پخته گردد آش
شعر در مورد آش رشته
چون شد آن آش و ماش و خورده روان
برگرفتند کاسه ها ز میان
شعر درباره آش رشته
گرد خوان صحن و کاسه اش بس آش
هر یکی همچو دانه خشخاش
شعر طنز در مورد آش رشته
مگس از آش او شود محروم
گر نهد پشه ای در آن خرطوم
شعر در مورد آش پشت پا
هیچ کس آشنای سفله مباد
منت آش و نان او مگشاد
شعر درباره آش پشت پا
کیسه بیشتر از کان که شنید
کاسه گرمتر از آش که دید
شعر در مورد آش
لباس ارتشـــــی رنگ زمین است
ســزای هر جوان آخرهمین است
شعر آش دندونی
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد
گروهبانان مرا بیچاره کردند لـــ ـباس شخصی ام را پاره کردند
به خط کردند تراشیدند سرم را لباس آش خوری کردند تنم را
شعر برای آش دندونی
هر روز تنگ غروب تو سربازی
صفا داره لب مرز تیر اندازی
تا چهل چراغ پادگان روشن میشه
سر دیگ عدسی غوغا میشه
شعر مخصوص آش دندونی
توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس
بخورم ، نخورم گرسنه می مونم
قدر آش ننم رو حالا می دونم
سر پستم رسیدم خوابم آمد
شعر آش دندون
محبت های مادر یادم آمد
نوشتم نامه ای با برگ چایی
کلاغ پر میروم مادر کجایی
نوشتم نامه ای با برگ انگور
جدا گشتم دو سال از خانه ام دور
شعر های آش دندونی
لباس آشخوری رنگ زمین است
برادر غم مخور دنیا همین است
شعر در مورد آش
- ۰ نظر
- ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۵۶